جدول جو
جدول جو

معنی انده گسار - جستجوی لغت در جدول جو

انده گسار
اندوه گسار، یار و دوست که غم شخص را بخورد، آنکه برای دیگری دلسوزی و غم گساری کند، غم خوار، غم گسار، چیزی یا آنکه غم و اندوه را تسکین بدهد
تصویری از انده گسار
تصویر انده گسار
فرهنگ فارسی عمید
انده گسار(نَ دَ / دِ)
آنکه تسکین می دهد و آرام میکند غم و اندوه کسی را. (ناظم الاطباء). شکننده اندوه. (آنندراج). اندوهگسار:
مرا خود ز گیتی همی بود و بس
چه انده گسار و چه فریادرس.
فردوسی.
ببین نیک تا دوستدار تو کیست
خردمند و انده گسار تو کیست.
فردوسی.
نیارا همی بود (دختر ایرج) انده گسار
بماند ز درد پسر یادگار.
فردوسی.
بدو گفت خسرو چه گفتی بگوی
نه انده گساری نه پیکارجوی.
فردوسی.
گفتم کانده گسار من بره اندر
خدمت میر است گفت محکم کاری.
فرخی.
چون بره انده گسار با تو نباشد
انده و تیمار خویش با که گساری.
فرخی.
بروز انده گسارم آفتاب است
که چون رخسار تو با نور و تاب است
بشب انده گسارم اخترانند
که چون بینم بدندان تو مانند
خطا گفتم نه آن اندوه دارم
که باشد هرکسی انده گسارم.
(ویس و رامین).
وگر انده از برف بودت مجوی
ز مشکین صبا بهتر انده گسار.
ناصرخسرو.
کسی را که رود و می انده گسارد
بود شعر من هرگز انده گسارش ؟
ناصرخسرو.
هرگز از هیچ اندهم انده نبود
کز جهان انده گساری داشتم.
خاقانی.
کو دلی کانده گسارم بود و بس
از جهان زو بوده ام خوشنود بس.
خاقانی.
انده گسار من شد و انده بمن گذاشت
وامق چه کرد زانده عذرا من آن کنم.
خاقانی.
خند خندان بستد و بر لب نهاد
جام می آن همچو می انده گسار.
سیدحسن (از آنندراج).
و رجوع به اندوه گسار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باده گسار
تصویر باده گسار
باده خوار، می گسار، آنکه عادت به نوشیدن باده دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوه گسار
تصویر اندوه گسار
یار و دوست که غم شخص را بخورد، کسی که برای دیگری دلسوزی و غم گساری کند، غم خوار، غم گسار، چیزی یا کسی که غم و اندوه را تسکین بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دُهْ گُ)
اندوه گساری. اندوه شکستن. اندوه زدودن. اندوه بری. و رجوع به اندوه گساری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هْ گُ)
غمخواری. تعهد. (فرهنگ فارسی معین). غم برندگی. شادی آوری:
مانا علم عیدست آن مه که تو دیدی
کو بود بدان خوبی و اندوه گساری.
فرخی، برآمدن آنچه در شکم باشد، فراخ شدن شکم و فروهشته و نزدیک بزمین گردیدن آن، آویزان گردیدن چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
اندوه بر. که اندوه گوارا کند:
از سر دلسوزگی فاخته آمد بمن
داد مرا از سخن شربت انده گوار.
عمادی شهریاری
لغت نامه دهخدا
(پَ مُ نَ دَ / دِ)
شکننده اندوه. (آنندراج). غمخوار. متعهد. (فرهنگ فارسی معین) :
روی تو مرا روز و شب اندوه گسار است
شاید که پس از انده اندوه گساریست.
فرخی.
و رجوع به اندهگسار شود
لغت نامه دهخدا
(پَ ژُهْ)
اندوه خوار. غم خوار. غم خور. غمگین:
خجسته بادت نوروز و نیک بادت روز
تو شادخوار و بداندیش خوار و انده خوار.
فرخی.
روا بود که یکی مرد آفرید ایزد
و هم زتنش یکی جفت کرده انده خوار.
(از جامع الحکمتین ص 233) ، تدهین شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). روغن داده. مدهون. (از صحاح الفرس) ، مطلا و مفضض شده. (ناظم الاطباء). زراندود. مموه. (یادداشت مؤلف) :
قلب اندودۀ حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
می گسار و شراب خواره. (ناظم الاطباء). باده نوش. (شعوری ج 1 ورق 160). باده خوار. (آنندراج). باده کش:
چو شب دو بهره گذشت از دو گونه مست شدم
یکی ز باده و دیگر ز عشق باده گسار.
فرخی.
بود بهرام روز و شب بشکار
گاه بر باد و گاه باده گسار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از باده گسار
تصویر باده گسار
شرابخوار میخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوهگسار
تصویر اندوهگسار
غمخوار متعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انده خوار
تصویر انده خوار
اندوه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندهگسار
تصویر اندهگسار
غمخوار متعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده گسار
تصویر باده گسار
((~. گُ))
می خوار، شراب خوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندوه گسار
تصویر اندوه گسار
آسی
فرهنگ واژه فارسی سره
باده پیما، باده نوش، شراب خور، می خواره، می گسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد